تک ماده / سن ژوف ۲۰ ژانویه ۲۰۱۴ پاریس

توی ایران که مدرسه میرفتیم اگر فقط یه درس را تجدیدی میاوردی باز یک تک ماده ای بود که از زیرش در بری. من همیشه برای نمره ده درس میخوندم از تنبلی که یه موقع تجدید نشم و مجبور بشم تمام تابستون را درس بخونم، تمام سال انشا ۱۸ میگرفتم چون بابام مینوشت، اما سر امتحان نهایی یازده، ریاضیاتم هم بد بود، همش به زور معلم خونگی اون هم یک هفته قبل از امتحانهای نهایی از لبه تیغ تجدیدی رد میشدم. شاید به خاطر این بود که تاریخ شناسنامه ام را به زور المثنی شش ماه بزرگتر گرفته بودند که یک سال زود تر برم مدرسه، هیچ کس اما فکر نمیکرد که انقلاب بشه و این شش ماه اضافی بعد از این که سی و نه سال و نیمت شد به  هیچ دردی نمیخوره به خصوص اگر خارج از ایران زندگی کنی و همش مجبور بشی المثنی را به فرانسویها توضیح بدی.

 کلا اکثر ما ها دچار بیماری میان بر هستیم، بهمون بر میخوره که توی صف بایستیم تا نوبتمون بشه، فکر میکنیم اگر نظم صف را بشکنیم و بقل دستیمون را هول بدیم بریم و جلو بزنیم هواپیمای ما زودتر میپره یا کنسرت برای ما زودتر از بقیه شروع میشه. در پنجاه سالگی همچنان به اینکه در شونزده سالگی دیپلم گرفتیم افتخار میکنیم.

 اینجا تجدیدی وجود نداره، یا پاس میکنی یا به کل سال تحصیلی را رد میشی یا به قول معروف رفوزه میشی که بنیه ات قوی تر بشه  .،

اما من هیچ وقت رفوزه نشده بودم تا امسال سر شیمی. روز تجیدی من مامان و بابا هر دو با هم اشک میریختند. فامیل هم زنگ میزدند میگفتن خوبین، خوبین؟ و گوش نمیدادن که چی داری میگی، هزار بار میپرسیدند شب ژانویه چکار میکنین، ما هزار بار میگفتیم توی بیمارستانیم و باز زنگ میزدند میپرسیدند شب ژانویه خوش گذشت؟ و وقتی مامان میگفت بله مرسی رفته بودیم کنار دریا، جواب میدادند چه کار خوبی کردین انشالله همیشه خوش باشید.

 بابا که منتظر بود من دوره شیمی درمانیم را تمام کنم، خیالش راحت بشه و مامان هم تمام جونش را گذاشت روی راحتی من و اینکه متقاعدم کنه که این دوره ی تکمیلی برای اینه که دیگه راحت بشم و یواشکی گریه میکرد. برای دکترم هم که مثل مدیرهای مدرسه بد اخلاق خیلی عادی بود که رفوزه شدن بنیه را قوی میکنه.

  با جنجال های خبری فیس بوک و این سایت و اون سایت، دلسوزی واقعی آدمهایی که دوست دارن و دلسوزی های با تاخیر و الکی یک عده که خیالشون راحت شد تو هم مردنی هستی و مرده پرستی یک عده دیگه که هر چی میگی بابا من بهترم میگن وای لونا جان آی لونا جان ،  احساس کردم بیماری داره کم کم تبدیل میشه به هویتم…

به مامان گفتم من که خوب شدم میرم زیر تخت قایم میشم تو بگو من سرطان دارم.

یک هفته از شیمی درمانی مونده، این شیمی تک ماده ای است، مثل اون اولیا که موهات میریخت و بدن درد و افسردگی میگرفتی نیست فقط حالت بهم میخوره و دست پاهات گز گز میکنه و من اما حال روحی خوبی دارم. موهام داره در میاد و کم کم دارم بر میگردم به ریخت خودم و باز میتونم توی خیابونها پرسه بزنم.

  در این یک سال اخیر شاهد دردها و خوشی های خیلی از دوستها و نزدیکانم هم بودم،از دور شاهد خنده های بچه هایی که به دنیا اومدن و باعث شدن که من درد خودم را فراموش کنم وشاهد اشکهای کسانی که برای همیشه فرزند یا نزدیکانشون را از دست دادند، بدون شانس هیچ تک ماده ای.   

Image

40 thoughts on “تک ماده / سن ژوف ۲۰ ژانویه ۲۰۱۴ پاریس

  1. خیلی نوشته هات رو دوست دارم. کاش من هم مثل تو انقدر قوی میبودم. اولین بار که یکی از نوشته هات رو خوندم خیلی افسرده و داغون بودم و بارها به خودکشی فکر میکردم. اما من ترسو تر و ضعیفتر از این بودم که بخوام عملیش کنم.
    خیلی با اون بخش از نوشته ات که میگفتی بارها به این فکر میکردی که از بالکن خودت رو پرت کنی پایین و خیلی بخشهای دیگرش همذات پنداری کردم.
    شاید منهم یک سرطان لازم دارم تا دوباره طعم خوشیهای زندگی رو بفهمم

  2. خانوم خوشگله دیدی زود خوب شدی ، من میخوام نصف عمرم کم بشه به بقیه عمر تو اضافه بشه ؛)خوب شدی بازم شیطون و پدرسوخته میشی غم و غصه هات یادت میره

  3. یه دختر شاد و شیرین که فقط 29 سالشه ( اون شناسنامه خواهر بزرگته که میگه 39
    سالته ) مطمئنن که حالش خوب میشه و به زندگی عادی بر می گرده و باز ما از بیان
    شیرینش استفاده می کنیم و خودش از زندگی لذت می بره و این بار لذت واقعی

  4. لونای عزیز هر چند هیچ کسی نه میدونه از کجا اومده و نه میدونه به کجا داره میره و در کل حکمت این آفرینش و زندگی مجهول هست و فقط به هر کدوم از ما فرصتی برای این نوع زندگی بشری داده شده ولی من مطمئن هستم فرصت تو خیلی بیشتر از این مقطعی هست که درونش هستی ،روحیت رو حفظ کن و ایمان داشته باش این مقطع گذراست و تو دوباره مثل قبل زندگی خودت رو با شادی و تندرستی ادامه خواهی داد و این تجربه ای دردناک برای تو خواهد بود برای شناخت بهتر خودت و آدمهای پیرامونت

  5. لونای عزیز تنها تصوری که ازت دارم یک دختر زیبای لوند هست که آخر حرفهاش یک لبخند زیبا میذاره. برات از صمیم قلب سلامتی و شادی پایدار و طولانی آرزو میکنم نازنین

  6. لونا جان، نوشته‌هات صادق و صمیمی‌ هستند…خیلی‌ از چیز هایی که می‌نویسی را همه ما تجربه می‌کنیم…مثلا اینکه از ایران زنگ می‌زنن، یه ساعت حرف می‌زنن و از آسمون و ریسمون میبافند بدون اینکه به تو کوچکترین فرصتی برای جواب دادن بدن، بعد آخرش هم میگن فقط زنگ زده بودم حالت رو بپرسم، اما تنها چیزی که این وسط مطرح نیست اینه که حال تو چطوره…میدونی‌ چیه؟ ما فرهنگ “گفت و شنود” نداریم…فرهنگ ما فرهنگ ” گفت و گو” است…یعنی‌ همه دارن همیشه حرف می‌زنن و هیچکی گوش نمیده…یکی‌ از دلایل عقب موندنمون هم همینه…چطور ممکنه بدون صبر و تمرکز و توجه…بدون گوش دادن، چیزی یاد گرفت??

  7. مرسی که باعث میشی ازت اینهمه یاد بگیرم…
    مرسی که اینقدر خوبی و خوب می نویسی…
    مرسی که داری خوب میشی….

  8. لونا جان هميشه سلامت باشي و موفق / اگه ميشه توي فيس بوك منو از بلاك دربيار حالا كه حالت خوب شده بلاك هاي فيس بوكي رو آزاد كن .

  9. “دلسوزی واقعی آدمهایی که دوست دارن و دلسوزی های با تاخیر و الکی یک عده که خیالشون راحت شد تو هم مردنی هستی و….” چرا وزن این دو دسته را یکی میگیری؟ آخه گروه دوم عددی نیستند! اینو تنها در مورد تو نمیگم اکثر آدمها از بهیودی جسمی، روحی، مالی و … دیگران خرسند میشوند

  10. من اما حال روحی خوبی دارم. موهام داره در میاد و کم کم دارم بر میگردم به ریخت خودم و باز میتونم توی ”
    “خیابونها پرسه بزن
    و این یعنی همه چیز! با آرزوی بهترین ها

  11. فقط این طوری می گم که خوشحالم خوب شدید. سال جدید رو ایشالا با پروژه های جدید و ایده های جدید و کلی کار شروع می کنید

  12. همین که افسرده نیستی یعنی برنده واقعی هستی برای ما ملتی که تسلیم میشیم قبل از اتمام جنگ دعا کن از امروز برنده بودن هویت شماست

  13. ولی عکس روی کارنامه ت میگه شیطونی بودی ها… از اون خنده های پر از بدجنسیت معلومه که از اون بچه هایی بودی که تا با بچه های دیگه تنهات میذاشتن سر پنج دقیقه صدای جیغ و گریه شون به آسمون میرفته و وقتی بزرگترها میپرسیدن: چیکار کردی بچمو، با همین قیافه خبیث میگفتی: هیچی… کاریش نکردم که… در حالیکه لای انگشتهات پر از موهای اون بدبخت بیچاره ها بوده. انکار نکن، چون من خودم آخر این بدجنسی ها بودم

  14. دروود خیلی خوشحالم که حالتون خوبه و روحیه عالیتون را تحسین میکنم دوست داریم همیشه چهره شادتون را در تی وی ببینیم امشب تازه وبلاگ شما را پیدا کردم میخواهم همش را بخونم…موفق باشید

  15. boro baba! khoda ro shokr kon to in hagir vagir e emtehan e shahrivar e shimi, 2 nafar hastand balaye saret ashk berizan o moallem khosoosi begiran ke 10 beshi! ma chi kar konim ke hamisheh shagerd avval budim o to badtarin sharayet ham mellat azamun talabkarand! hala har chi begu, babam jan injamun dard mikone, 2chare un hamle shodim; bazam harf e khodeshun o mizanan!
    baraye TANHAII aya tak madde hast?
    dar zemn l’anat bar fingilish!!! mo’adel e tak madde ro to english balad nabudam. baraye hamin nachar shodam fingilish benevisam.
    muhat ham dar mian. negaran nabash. unaii ke az january miporsan harf e dige ee nadaran. mesle adamaii ke behet miresan o nemidunan chi began; ru mikonan samt e asemun o migan: ajab havaye khubi! ba’d to negah mikoni be asemun e tehran, mibini ay siah, ay kasif, ay…

    take care… you are not alone…

  16. عزیزم لونا

    من یکی از طرفدارای پر و پا قرص برنامه شب آهنگ بودم اون موقع که تو برنامه بودی.همیشه از تیپ و استایلت و لحن صحبت کردن و پرستیژت خیلی خوشم می اومد. امشب تازه از بی بی سی فهمیدم که چه اتفاقی برات افتاده.ناومدم و وبلاگت رو خوندم .متن های خیلی جالبی نوشته بودی. به نظر من تو الان خیلی خیلی زیبا تر و با پرستیژ تر از اون موقع هستی. یه خانم با تجربه هستی. من هم سن تو هستم و همیشه به این فکر می کنم که این بیماری با این شیوعی که داره خیلی بهم نزدیکه. حتی وقتی وبلاگت رو خوندم حس می کردم انگار خودم گرفتار اون هستم. همیشه بچه دوست دارمو همیشه دوست دارم بدنم سالم باشه ولی وقتی بیاد دیگه چاره ای نیست…. به این فکر می کنم که وقتی موهام بریزه باید قوی باشم و بعدش دوست دارم مادری ام رو به یه دختر دیگه که به سرپرستی می گیرم هدیه کنم. ..
    لونا جان عزیزم. دختر زیبای شباهنگ. نازنین دختر. تو از این مبارزه پیروز بیرون اومدی و من بهت غبطه می خورم. در کنار اینکه برات آرزوی سلامتی دارم، امیدوارم هر چه زودتر دوباره ببینمت. تو بهترینی دختر شرقی

  17. لونای عزیز و دوست داشتنی، از امروز خواننده ثابت تو هستم. امیدوارم همیشه بنویسی.

  18. لونا جان ، من تازه امروزز متوجه شدم که متاسفانه بیمار شدی…… خیلی شوک زده و متاثر شدم .. برات آرزوی سلامتی و آینده روشن و پر از امیدی رو دارم

  19. VAGHTI BE INHAME ADAMI KE TA HALA BE IN DONYA OMADAN VA DAR NAHAYAT RAFTAN FEKR KONIM, MIBINIM ARZESHE IN ZENDEGI BE INEKE TOO LAHZE BASHIM FAGHAT TOO LAHZEH. ASLAN MOHEM NIST AYANDEH CHI MISHEH, AZ HAMIN NAFAS KESHIDAN, ABIYE ASEMOON PARVAZE PARANDEHA BAYAD LEZAT BORD. AZ HAMEYE CHIZAYE KUCHIK, YE FENJOON GHAHVEH VA GARMIYE NEGAHE YE RAHGOZAR AZ KENARET….. HAMINA KAFIAN ..

  20. لونای عزیز امروز که می نویسم و میدانم که دردهایمان یکی شده و از بغض به یکدیگر لبخند میزنیم
    امروز که دوباره میبینم غصه هایمان از اضطراب مدرسه رفتن نبود اما بی پروا دویدن در
    زندگی لذت دیگری داشت بانو.اکنون که نمره 20 نمیگیرم خوشحالم چرا که 20 شدن در زندگی یعنی همیشه مدرسه رفتن و من از مدرسه زنگ تفریح و نان و پنیر خوردنش را دوست دارم!تو را با تمام خستگی هایت به دویدن در کوچه های پوشیده از سایه های چنار دعوت میکنم بانو، لبخند بزن ، لبخند بزن تا بدانیم هنوزهم با دستان خالی و پر از دعا می توان تا اوج خواستن پرواز کرد

  21. لونا جان عالیه ، من به یک نکته بامزه در مورد عکسی که گذاشتی میخوام اشاره کنم. با کادری که احتمالا به صورت اتفاقی درست شده بالای سمت راست عکس جمله معروف ” توانا بود…” تبدیل شده به “نابود هر که دانا بود” که حس جالبی داده به کل ماجرا
    همیشه خوشحال باش

  22. حامد:
    لونا جان من پزشکم و میدونم که چی میکشی ، و فقط اینو بدون سرطان از روح ادمها ها ضعیف تره و به جرات میتونم بگم که من مریض ها زیادی داشتم که بیماری سرطان خیلی نا امید کننده ای داشتن که ماها بهشون میگیم (end stage)
    که دیگه بهشون امیدی نیست ولی شاید باور نکنی اونها کاملا خوب شدن و من اونهارو الگوی خودم کردم چون باور داشتن که از پس مریضیشون بر میان ! و لی بشاید باور نکنی من مریض هایی رو هم داشتم که با یه بیماری ساده نتونستن کنار بیان و عاقبت جالبی براشون رقم نخورد! به نرم تو روحیه خیلی عالی داری و من مطمئنم که به زودی تو رو با موهای بلند و زیبات خواهیم دید و من منتظر اون روز میمونم عزیزم

  23. سلام خانوم لونا شاد
    لازم نیست این نوشته پخش بشه ولی من فکر میکنم یکی از دلایل ابتلای شما به سرطان همان مثل معروف چوب بی صدای خدا هست
    شما در مقام گوینده رادیوی امریکا بودید که شمشیر دشمنی با اسلام رو از رو بسته
    شما در این مدت قطعا با پخش اخبار نادرست یا مغرضانه کمک بزرگی به دشمنان اسلام کردید
    قطعا انتشار دروغ گویی ها و اخبار یکطرفه علیه مردم ایران باعث گرفتاری شما شده
    انشالله که کمی به جریان زندگی و مرگ فکر کنید . قطعا ماندن انسان به این دنیای پر زرق و برق همیشگی نیست و جایی برای پاسخگویی در مورد اعمال وجود دارد.

    • “.. یکی از دلایل ابتلای شما به سرطان همان مثل معروف چوب بی صدای خدا هست …..شمشیر دشمنی با اسلام رو از رو بسته….. ”
      نمی دانم این مومنین دو آتشه پس چرا چوب خدا را می خورند!!!؟

    • سلام جناب شاهین
      نماینده خدا بر روی زمین،مسلمان
      مرده شور خودت و برداشته هایت از اسلام را ببرد.
      در کجای اسلام نوشته است که هر کس این با این آیین دشمنی کرد بیمار می شود.
      برو خودت را به روانپزشک نشان بده توهم داری

  24. چه عكس ماه يي ؛)))))))))) يادم نمياد قبلاً ديده باشم رو نكرده بودي💋

  25. من نوشتنم خوب نیست فقط لطفا تلاش کن امیدوار باشی که خوب میشی
    قبلا تو وبلاگ ویولت هم همچین چیزی نوشتم به هر حال من جای تو نیستم نمیتونم کامل درکت کنم
    خوشبحالت دختر بودی بالاخره تو مدرسه دخترونه نه خبری از تنبیه هست نه دم دیقه چاقوکشی
    تو مدرسپسرونه رسم اینکه اگه از همکلاسی دلگیر میشدن چند تا فحش به خارمادرش حواله میکردن کلاً در حالت عادی هم با فحش با هم مکالمه داشتن. یه معلم ریاضی داشتیم گروهی همه رو تنبیه میکرد
    من تجدید داشتم رفوزه میشدم اخرشم دیدم درس نخونم حداقال مامان هزینه بیخودی نمیکنه
    سرگذشت من و تو خیلی فرق میکنه تو بنظر میاد خیلی دلیل برای امید به فردا داری

    لونا به داشته هات فکر کن من جای تو بودم مینوشتم به چه دلایلی میخوام با سرطان مبارزه کنم.

  26. راستش من یهو یاد شما افتادم و گشتم وبلاگتون رو پیدا کردم..خیلی خوشحالم که حالتون بهتره..امیدوارم دوباره بنویسید..شاد باشین

Leave a reply to mehdi Cancel reply