وزن زمان

از زیر دوش که اومدم بیرون چشمم به وزنه ی قدیمی عقربه ای روی زمین افتاد و یهو تعجب کردم ازینکه چقدر زود ساعت شش و نیم شد، داشتم تند تند خواب آلوده و به سختی خودمو آماده میکردم که ساعت یک و نیم برم در خونه منتظر یک زوجی که هیچ وقت ندیده بودم و قرار بود بیان دنبال من بریم یه مهمونی که باز اونجا هم زیاد کسی را نمیشناختم اما خونه ی یک آشنای قدیمی بود که نزدیک به سی سال پیش درست بعد از مهاجرت ما در  منطقه ای از پاریس همسایه ما بود. 

چقدر زود سی سال شد، وقتی ۱۲ سالته و چهل کیلو بیشتر وزن نداری نمیشه راجع به سی باهات حرف زد. همون سال تولد سی سالگی مامان براش کتاب زن سی ساله ی بالزاک را هدیه خریده بودم. 

چند ماهی بود که به جز بیمارستان و ویزیت دکترها ی مختلف پامو جایی نمیگذاشتم. زندگیم تقسیم شده بود بین هشت تا دوشنبه تزریق، هشت تا پنجشنبه شیشه خون و هشت تا چهارشنبه آمپول تقویت دردناک.  شیمی درمانی و اتفاقات کنارش و جراحی که کمتر از دو هفته ازش میگذشت نایی برام نگذاشته بود، با هیچ کس دلم نمیخواست حرف بزنم، از دوستان نزدیکم و کسانی که توی این مدت بهم نزدیک شدند هم خجالت میکشیدم  هر روز که حالم میپرسند بگم بدم بدم بدم و چرا این دوره تمام نمیشه، چرا این زمان نمیگذره، چرا من خوب نمیشم و تازه حالا بعدش چکار کنم؟ 

بعد از این دوره آدم چه جوری باز مثه آدم زندگی میکنه؟ نکنه موهام در نیاد؟ و چقدر حالم بد میشد وقتی یکی میگفت چشم به هم بزنی گذشته، بگو ما برات چکار کنیم؟

حوله ی بنفش رابا یک دستی که به خاطر جراحی نمیتونستم ببرم بالا و اون یکی دست انداختم پشتم و اومدم توی اتاق پرسیدم ساعت چنده؟ مامان گفت یک.

 گفتم ولش کن من نمیرم بذار یک اس ام اس بدم داستان را کنسل کنم، هنوز آمادگی رفتن توی جمع را ندارم.

 گفت نمیشه باید بری برات خوبه، دیگه کم کم باید راه بافتی وگرنه اینجوری افسرده میشی.

سه ماه اول شیمی درمانی افسرده نشده بودم فقط بالا میآوردم، اما با گذشت زمان کم کم توی خودم فرو رفتم و از اینکه قدرت این سمی که بهم تزریق میشه داره از من قویتر میشه آزارم میداد. اکثر کسانی که به بیماری من مبتلا میشن اول جراحی میکنن بعد شیمی، اما غده ی من اول باید کوچک میشد بعد درش میآوردن،  کی بود میگفت درمان سرطان سینه الان مثه سرماخوردگیه؟ 

 

همون روز اولی که رفتم سن ژوزف دکتره بهم گفت یک سال درگیری، اون روز اشکهام که سرازیز شد باز یه دستمالی از جیبش در آورد داد که چشمهام که هنوز پر از مژه بود را پاک کنم، اینبار اینکار را هم نکرد، فقط گفت جوونی برای اینکه راحت بشی و هر روز نترسی که تومورت برگرده مجبوریم دوباره اینکار را بکنیم. نه هفته شیمی درمانی همراه با رادیوتراپی، از هر سه هفته باید ۵ روزش را بخوابی بیمارستان. و این خبر درست یک روز قبل از تولد ۴۲ سالگیم.

 تولد ۴۲ سالگی بابا براش کتاب پر را هدیه خریدم، همیشه همه میگفتند بابات آدم پُریه. با خوشحالی دویدم خونه گفتم بیا بابا کتاب پُر را برات خریدم. وقتی دوازده سالته و ۴۰ کیلو بیشتر وزن نداری فرق بین پر و پُر را نمیفهمی.  

سی سال و ده کیلو بعد، دیدار دوباره ی همسایه ی قدیمی منجر به پیدا کردن دوستان جدید شد. مریم و شوهرش تمام راه روح سنگین من را تحمل کردند.  

 دکتره توی بیمارستان سن ژوزف گفت یک سال درگیری اما یادش رفت بگه که  اگر پاتو بذاری روی وزنه ساعت دیگه روی شش و نیم گیر نمیکنه. 

Image

45 thoughts on “وزن زمان

  1. چقدر خوبه که می نویسی. چقدر این احساس قابل لمسه. شاید هم دوست نداشته باشی کسی از این چیزا بنویسه. ولی خوب، برای همه کسانی که تورو می شناسن و دوستت دارن، نوشتن سخته. نمی دونی از کجا شروع کنی و چی بنویسی، حرف کبیشه ای بی معنی نزنی ولی از احساس خودت هم بگی و و و.
    تو همسن عزیز از دست رفته من هستی که در 41 سالگی زیبا ماند. کلی خاطرات مشترک در باره تو به جا مونده. نبرد تو با این بیماری دلخوشی به من میده. عزیز مهربون من که در برابر درد بزرگ دیگری از پا دراومد و از دست رفت.
    اینها رو خواستم برایت ینویسم و نیازی نیست که پای نوشتت بگذاری بمونه. خودت هم می دونی که خیلی ها نگرانت هستند که نمی شناسیشون.

  2. Breast cancer is nothing like. I don’t want to scare you but you flight is not over. Increase your immune system by any trial that is available and hope the beast is gone forever. With love

  3. Breast cancer is nothing like flu. I don’t want to scare you but your flight is not over. Increase your immune system by any trial that is available and hope the beast is gone forever. With love

  4. سنگینی بعضی لحظات جوریه که آدم هی مجبوره اونا رو وزن کنه تا ببینه که سبکتر شدن یا نه!اما خب لحظه های سبکی هم هستن که خاص خودشونن.یعنی فقط سبکن.سنگینی ندارن.صداشونو میشنوم…منتظرشون باش…راستی یادت نره پاتو بزاری تو آب…

    شاد باشی 🙂

  5. نمیدانم این چند کلمه به دستت میرسد یا نه.متن های اخیرت مرتب به دستم میرسد و هریک برای من تبلور صفا و صداقت است.لونا اندوهت را با رگ و با خون و با تمام اعصابم حس میکنم.ولی این حرف آخر من نیست.تو آن حریف حقیر نیستی که این شبیخون موذیانه شوق پرغرور زیستنت را به سهولت به زیر کشد و بر صخره شکوهمند جوانی ات به صاعقه ناگهانش نقشی از ویرانی زند.قصه تودر همه این سال ها داستان با همه بودن بوده است.و کسی به درستی نمیداند با همه تردی و تری نهال حضورت در چه بسیار جان ها تناورانه ریشه افکنده ای و معنای کلامت و عطر نگاهت ونسیم رفیقانه سلامت چه شکوفه هاافشانده و چه برگ ها ی پر سرود بر دفتر ایام مردمان شناخته و ناشناخته افزوده است. همین و بس.آن شبیخون به یاری عشقی که به ما دوستدارانت ارزانی داشتی در هم خواهد شکست.بسیارانی از ما دوریم و دستانمان کوتاه است ولی ریسمان عشقمان ستبر و نابریده همواره رویای صید مهر تو را دارد.که بی مهر تو جهان چراغی خاموش است. لونا ..ماه زیبای آسمان مجروح ما ..دوستت داریم. سعید         xx

  6. خيلى قشنك و روان مى نويسى. من شاهد اين بوده ام كه مثل شير تو دل اين مريضى رفته اى.هنوز هم همون دوا زده ساله هستى

  7. ميگذره با تمام سختي هاش و وقتي تمام شد و از شرش خلاص شدي خودت و ما به ياد اين روز ها و نگرانيها و كلافگي ها ميخنديم

  8. براى من اونروز توى ماشين تو ارامش اوردى..
    تو خودت شايد متوجه نباشى ولى تو يك دنيا تجربه هستى…. وبخاطرهمين مى تونى انقدر باكلامات قشنگ در مورد دردت حرف بزنى و اين بار مريضى را با گريه و خنده بگذرانى ..
    شايد فقط ٤٢ سال دارى ولى خيلى بزرگ هستى….
    مرسى براينكه به من اين اجازه را مى دى كه بتونم گاهى در اين رآه باهات باشم
    خيلى خيلى مى بوسمت و يكدنيا دوست دارم
    مريم

  9. عالی بود.این متن رو خوندم واقعا یه چیزی تو دلم افتاد که حالت میشه همون دختر 12 ساله البته با 65کیلو وزن .مطمئنم .ردخور نداره لونا جان.اینو بهت من قول میدم..یه آدم ناشناس

  10. دوست داشتم…قشنگ بود…اما تا وقتی کامنت هارو نخوندم نمیدونستم حال واقعیته…خیلی ها دوستت دارن…مثل خود من که هرروز منتظر برنامت میموندم تا ببینمت…من یه دوستی داشتم که بخاطر بیماریش ترکمون کرد…هنوز از شوکش بیرون نیومدیم…امیدوارم چهره و لبخند نازت برای دوستدارانت همیشه خندون بمونه و باور کنی هرروز خیلی ها منتظر دیدنت هستن…حتی اگه بلد نباشن احساس درستی بهت منتقل کنن 🙂

  11. Lunaye aziz khayli ziba minevisi . khodet ke besyar ziba hasti va man hamishe ejrahayat ro doost dashtam omidvaram mojadad joloye doorbin beshini o man dobareh bebinamet. salamat bashi

  12. rastsh toy in mooghiyat ghrar grftan sakhth vali ghabol kon ke khodaa be shoma komak kard ghabol nadari khodaa ro shokr mrsi luna Aziz.

  13. لونا میدونی فرق تو با من چیه ؟
    تو ۴۲ سالت بود زمان برات متوقف شد . من ۳۲ سالم بود زمان متوقف شد. توقف زمان برای من یجوری خوبه چون هیچ کس بهم نمیگه فقط ۸ ماه باید تحمل کنی هیچکس نمیگه اگه نمیخوای برگرده باید این کار رو بکنی لونا من برای زنده موندن باید هر ۲ هفته ۴ ساعت شیمی درمانی رو تحمل کنم برای همیشه. توقف زمان برای من یعنی زندگی

  14. برو جلو آیینه وایسا ، زل بزن تو چشمات و خیلی جدی و محکم بگو تو باید خوب بشی این یه دستوره ، به افسردگی هم بگو گورش و گم کنه بره پیش آدمای تنها چون تو تنها نیستی و کلی خاطرخواه داری پس زود خوب بشو عزیز دل. بوس

  15. salam luna aziz ,fadat sham man hamisheh yadet mikonam va doostet daram gole ziba ,tu in bimari faghat baiad ghavi bashi va nagzari zaf dar to rejneh konad ,mosbat bash motmaen bash in zaman migzareh va dobareh hamun lunaie shade hamishigi mishi,muhat dobareh dar miad va kheili ghavi tar az ghabl doostet daram miboosamet ,to hatman khoob mishi va in lahzeh faghad barat mesle 1 khabe ashofteh,misheh miboosamet va be omide didar ,

  16. Dear Luna , once my Dr told me that treatment is not DESTINATION its a Journey and it will take a while , it was hard to belive it but it was reality and true . almost 2 years has gone from my last surgery I made it you will too . Love you ,best of luck ,tink positvie
    Soraya

  17. آرامش در حضور دیگران – لونا شاد با سرطان دیگه شیک نیست – تن آدمو می لرزونی دختر. اول اونو خوندم دو روز دیونه شدم آرامش توی متنت . کلی گشتم تا وبلاگت رو پیدا کردم . . .
    لونا همیشه شیکه. چه با سرطان و چه بدون سرطان
    خیلی دوست داشتم باهات حرف بزنم واسه همین نوشتم. چند سال بود که دیگه نمی نوشتم . . . مصاحبه نمی کردم . . . روزنامه نگاری رو کنار گذاشته بودم توی این اوضاع و احوال ایران
    اما با تو و به خاطر تو دوباره نوشتم و می نویسم :
    لونا همیشه شیکه
    توی دل همه ماها.

  18. lonaye aziz narahat shodam hala ke fahmidam
    az rozi ke to voa didamet asheghet shodam v hastam – v asheghaneh arezoy salamatito daram -v motmaenem be zodi khabarhay khob dar rahe

  19. لونا شاد عزيزم …. تو زن فوق العاده اي هستي …. از پس اين زمان و بيماري بر خواهي آمد …. تو لونا شادي هستي كه خيلي از زنان جسارت و شهامت و قدرت تو را در دل ستايش مي كنند …. تو خاصي … تو توانمندي … تو پيشتر هم به مبارزه ي سرطان فكري و ذهني و باوري و اعتقادي رفتي و سر بلند بيرون امدي ….. تو باز هم موفق و پيروز خواهي شد ..تو زن بزرگ و قابل ستايشي هستي .

  20. dooste khoob,didam inja to ham too France zendegi mikoni,tooye in site ke barat mizaram mitooni komakhaye ziadi baraye darmaneh tabieeh Saratan peida koni va inke elateh in bimari chie,omidvaram moaser bash ,moraghebe khodet bash
    Minoo
    http://vivrecru.org/

  21. خیلی اتفاقی از طریق پُست یکنفر توی فیسبوک گذرم افتاد به اینجا. اولش فکر کردم با خودم آیا این همین لونا شاد دوست داشتنی صدای آمریکاس؟ رفتم قسمت درباره من رو خوندم و دیدم آره خودشی. خانوم گل دوست داشتنی، با تمام وجودم بازگشت سلامتیت رو آرزو میکنم. بنویس برامون. بوس بوس و بغل بغل. یکی از برادرات از آلمان – شاهرخ

  22. دوست دارم دختر شجاع
    زندگی برای همه اونجوری پیش نمیره که دوست داریم
    تو همیشه شیکی همیشه شکننده و ظریف مثل یک پرستوی کوچولو
    امروز رییسم یه متنی رو برام ایمیل کرد که خوندم و دیدم تو نوشتی
    گشتم ووبلاگتو پیدا کردم.
    دوست دارم خبر رهایی از بیماریتو بنویسی.
    به امید اون روز عزیزم

  23. لونا شاد عزیز 7-8 سال پیش که صدای امریکا بودی برنامه ی شباهنگ تو تنها برنامه ای بود که بعد از سالها کامل دنبالش میکردم و از تک تک دقایقش لذت میبردم. همیشه از انرژی تو موقع اجرا انرژی میگرفتم و خنده های شاد و پر انرژیت همیشه به من هم انرژی میدادتصویری که من ازت داشتم یه همچین چیزی بود: یه آدم شاد و بی مبالات که هیچ چیز و هیچ کس به تخمش نیست. تیپ شخصیتیت رو دوست داشتم و فکر میکنم بخشی از شخصیت الان خودم رو مدیون تو باشم. میدونم که اون همه انرژِی نمیتونه توی آدمی مثل تو کشته بشه. از تمام کائنات میخوام هر چه زودتر سلامتی ای رو که بهت بدهکارن دوباره برگردونن بهت اگه میدونستم دعا کردنم کمکی برات هست جات حج هم میرفتم و یقه ی خود خدا رو میگرفتم و اینقد تکونش میدادم دوباره خوبت کنه. خیلی دوستت دارم و امیدوارم هر چی زودتر مثل همیشه سرحال بشی و به آدم های دور و برت انرژی و شادی بدی.چار پنج سال پیش یه آهنگ ایتالیایی قدیمی گوش میدادم توش همه ش عبارت
    la luna
    رو تکرار میکرد همه ش یاد تو می افتادم و خود به خود لبخند میومد رو لبام. کاش مثل خودت میتونستم حرفامو خوب بنویسم و بگم از دیدنت تو این شرایط چه قد حالم خراب شد و اشکم دراومد. کاش میدونستم میشد یک کاری بکنم تااحساس بهتری داشته باشی. اصلا باورم نمیشه مریش شده باشی. مریضی مال آدمایی مث تو نیست اینقد به وبلاگت سر میزنم تا بالاخره بنویسی خوب شدی و همه چی تموم شده. لطفا فقط به سلامتی و چیزای خوب فکر کن دختر زیبا
    دوستدار تو با یه دسته گل

  24. سلام
    يكى از دوستام مطلبت رو تو فيسبوكش گذاشته بود، اول باور نكردم
    من هميشه دوستت داشتم، فيگورات مدل موهات لباس پوشيدنت
    كلاً
    گشتم وبلاگتو پيدا كردم كه بهت بگم تو حتى با سر كچل هم شيكى
    حتى بيشتر از روزاى شباهنگ با اين روح بزرگ و اين دل كوچيك دوستت دارم ……….

  25. لونای عزیز تازه فهمیدم داری با چه موجودی دست و پنجه نرم میکنی. مهم این نیست که خوب بشه یا نشه مهم چیزهاییه که این وسط گیرت اومده 🙂 البته به جز حالت تهوع … مثل همیشه دوست داشتنی هستی نه به خاطر موهات نه به خاطر جسمت نه به خاطر اون چیزی که در نظر اول به چشم می آیی… فقط به خاطر خودت، فکرت و وجودت … و تو شاید یک لونا شاد جدید باشی که باید خودت و بقیه این رو بفهمند و دوستش داشته باشند

  26. Luna jan, hope you feel better everyday. I’m 32 now and I was diagnosed with stage 3 of breast cancer when I was 27. I had a similar procedure as yours: chemo, surgery, and radiation. These days are very difficult, both for you and your loved ones. But they will pass and you’ll be healthy and super happy again. Breast cancer is one of the easiest cancers. You just take it out and it’s gone :p

    The first days I went for chemo, I saw a lady working in the hospital. She told me she had survived 3 times from cancer! She looked amazing! She gave me so much hope. You’ll defeat the cancer too 🙂

    Please let me know if you’d like to talk to someone at any time about anything that worries you. Sometimes it’s easier to talk to someone you don’t know much about. You have my email. Just shoot me one.

  27. میدونی چند بار سعی کردم کامنت بذارم…جند خط نوشتم اما پاکش کردم…خلاصه..این کامنتو از طرف همه ی آدمهایی میذارم که سعی کردن برات بنویسند،اما نتونستند…با آرزوی بهترین ها برای تو،لونای عزیز،میدونم که بهش میرسی
    🙂

  28. من به عنوان کسی که تا امروز بزرگترین دردش دندون درد بوده،درد تو رو نمی تونم بفهمم.بهم بگو غیر از دعا واست چی کار می تونم بکنم؟من نمی خوام تو انقدر ناشناخته بمونی.آخه تو واسه من خیلی بزرگی.خیلی

Leave a reply to soraya Moghadam Cancel reply